باز هم دیدمش!
.
نه اینکه بغض کنم,
نه!!
فقط ...
از دور ،
هزار سال پیر شدم...
دلتنگم نه دلتنگ تو...
دلتنگ اینکه یه روزی هوامو داشتی...
دلتنگ اینکه هر لحظه به یادم بودی...
دلتنگ هر دقیقه شنیدن صدات...
دلتنگ تا صبح بیدار موندنت،
فقط به خاطر اینکه دل من گرفته...
دلتنگ اینکه اسممو سوالی صدا کنی...
دیدی؟ من که دلتنگ تو نیستم...
نــــــــــــه !
هوا سرد نیست !
سرمای کلامت ، دیوانه ام میکند
بی رحم !
شوق نگاهم را ندیدی ؟
تمامه من به شوق دیدنت ، پر میکشید
ولی . . .
همان نگاه بی تفاوتت
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــود
فهم لعنتی…..!یکبار هم بفهم!!
این اسمش قلب است….
همان که در دستت بازیش میدهی!
عروسکت را میگویم!!
اسمش قلب است…..
می تپید قبل از تو! رنگ داشت!امید داشت…..!!!
تو سردش کردی…سنگش کردی….
تنگش کردی….دیگر نفس ندارم!!!
پس بده…..من قلبم را میخواهم…!
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست
پس قشنگی های دنیا مال کیست ؟
باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست
ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟
عاقبت گر عمری باشد ماندگار
می گذارم این سخن به یادگار
می نویسم روی کوه بیستون
زنده باد دوستان خوب روزگار . . .
روزگاری همچو گل ما هم نگاری داشتیم
اینچنین خاری نبودیم اعتباری داشتیم
این که میبینی در این فصل خزان با پشت خم
این زمستان را مبین ما هم نگاری داشتیم . . .
تو آنقدر دوستت دارم از هرزه ها شنیدی که...
عاشقانه های من برایت گزافه ای بی نبود . . . !
کاش می شد از تنهایی گفت از چیزی که مثل خوره روحت را می خورد و جسم تو"...را اب می کند
تنهایی که تنهایت می گذارد تا عاشق و عاشقتر می شوی انچه که تو را به خیانت نزدیک و از خدا دور می کند
انقدر که از نگاه دیگران غافلی و از نگاه خدا دورتر کاش می شد با تو"...از تنهایی گفت
انقدر گفت تا از دیوار بی عبور تنهایی عبور کرد
کاش می شد انقدر از تنهایی گفت تا همچون غروری و همچون قلبی به پایت شکست
کاش می شد از تنهایی گفت و رفت تا به هم رسید